برگهای پاییزی خاطرات من |
|||||||||||||||||
چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : مریم
تــــــو آنجـايي ... و ، من ، اين جــــــا ..... چقــــــدر نيمكت هاي ، دنيـــا را ، بـــــــد چيــــــــده انــد ...... نظرات شما عزیزان:
درود بر شما
وب بسیار گیرایی دارین خوشم اومد. فرصت شد سری هم به ما بزنین. شاد باشید و مهر افزون پاسخ:سلام مرسی و نظر لطف شماست چشم حتما به وبلاگت میام در پناه حق، زنده باشی
هـر روز ، خـطـ خـطے هـآیـمـ ، بے معـنے تـر از دیـروز مے شـونـد .. !
جز خودمــ ، هـر کے بـخـوآنـد ، خـنـدہ اش مے گیـرد .. ! امآ ... مـטּ هر کلمـہ رآ بآ بـغض رآهےِ کآغـذ مے کنمـ .. ! پاسخ:سلام مرسی از متن زیبا و پر احساست
فدایییییی داریی
![]() ![]()
سلام
ممنون لطف داری استاد ک نیستم شاگردم فعلا ![]() داشتم ب مطالب وب شما عمیقا فکر میکردم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پاسخ:سلاممممم استاد ادبيات ،چقدر دلم ميخواد بدونم به چي فكر ميكني ...؟؟
داد رنگی ها همه مشغول بودند به جز مداد سفید، هیچ کس به او کار نمیداد ،همه میگفتند : تو به هیچ دردی نمیخوری یک شب مداد رنگی ها تو سیاهی شب گم شده بودند ، مداد سفید تا صبح ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچیکتر شد ، صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد .... به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم نباشیم ......
سلاااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااام دوست عزیزم ![]() ![]() پاسخ: سلاممممم چه نوشته جالبي اما غم انگيز ،چند ين بار خوندمش ...بازم مرسي
اللهم عجل لوليك الفرج
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم بیا بی تو تمام زندگیم در عدم گذشت میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت دنیا که هیچ، جرعه ي آبی که خورده ام از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرت یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من بخدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام میشوم ساعات خوب زندگیم در حرم گذشت پاسخ:بسيار زيبا و پر معنا...مرسي
بـہ سلاـᓄـتے פֿـیالش
ڪـہ لاـᓄـصب هـᓄــہ ᓆـوانیـטּ علـᓄ و تڪنوژے رو برבـہ زیر سوال ڪـہ با عطرش اهنگ ᓄـورב علاـᓆـش פـتے با تشابـہ اسـᓄـیش بـہ صورت ڪاᓄـلا 3 بعـבے وسط شلوغے פֿـیابوטּ ظاهر ᓄـیشـہ
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي اي آنکه در حجابت درياي نور داري من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟ برعکس چشمهايم چشمي صبور داري از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟ در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟ پاسخ: بسيار زيبا تا بينهايت زيبا..مرسي از اين شعر شما،كه پر از زيباييست. ![]() پاسخ:سلام داداش به چي فكر ميكني !!!!!!!!!
آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |